جدول جو
جدول جو

معنی چشمه سوری - جستجوی لغت در جدول جو

چشمه سوری
(چَ مَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’چشمه ای است واقع در کنار قصبۀ تویسرکان و چند درخت کهن سال که در آنجا درخت ’شال’ میگویند بر سر چشمه روئیده است و آنجا محل تفرج اهالی قصبه میباشد. از اول بهار تا آخر میزان دراویشی که از خارج به این ناحیه می آیند بر سر این چشمه مسکن میگزینند و روز چهارشنبۀ آخر سال که چهارشنبه سوریست تمام اهل شهر به سر این چشمه میروند و در آنجا بعضی ناهار خورده برخی گردش کرده مراجعت میکنند. الحق جای بسیار باصفا وممتازیست و درختهای حوالی چون محل اعتقاد اهالی میباشد هر کس به نیت حاجتی بر شاخۀ آنها کهنه گره میزند و تا جائی که دست رس بوده آنقدر کهنه بر آنها گره زده اند که دیگر شاخه ها برگ سبز نمی رویانند. آب چشمه کم و گواراست و چند قطعه باغ از آن آب مشروب میشود و این چشمه متعلق است به اسماعیل خان زند که از اجل دانشمندان عصر میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشمه خاوری
تصویر چشمه خاوری
کنایه از خورشید، چشمۀ آفتاب، چشمۀ آتش فشان، چشمۀ روز، چشمۀ روشن، چشمۀ سیماب، چشمۀ سیماب ریز، چشمۀ گرم، چشمۀ نور، چشمۀ نوربخش، چشمۀ هور، آیینۀ آسمان، آیینۀ چرخ، آیینۀ خاوری، بانوی مشرق، بور بیجاده رنگ، تابۀ زر، خسرو سیّارگان، خسرو مشرق، زورق زرّین، سیماب آتشین، شهسوار فلک، عروس چرخ، نیّر اعظم، شیرسوار فلک، باشۀ فلک، شاهد روز، شهسوار سپهر، شهسوار گردون، صدف فلک، صدف روز، صدف آتشین، عروس خاوری، عروس روز، عروس فلک، غضبان فلک، یاقوت زرد، زرّین ترنج، زرّین کاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشمه نور
تصویر چشمه نور
کنایه از خورشید، چشمۀ آفتاب، چشمۀ آتش فشان، چشمۀ خاوری، چشمۀ روز، چشمۀ روشن، چشمۀ سیماب، چشمۀ سیماب ریز، چشمۀ گرم، چشمۀ نوربخش، چشمۀ هور، آیینۀ آسمان، آیینۀ چرخ، آیینۀ خاوری، بانوی مشرق، بور بیجاده رنگ، تابۀ زر، خسرو سیّارگان، خسرو مشرق، زورق زرّین، سیماب آتشین، شهسوار فلک، عروس چرخ، نیّر اعظم، شیرسوار فلک، باشۀ فلک، شاهد روز، شهسوار سپهر، شهسوار گردون، صدف فلک، صدف روز، صدف آتشین، عروس خاوری، عروس روز، عروس فلک، غضبان فلک، یاقوت زرد، زرّین ترنج، زرّین کاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشمه هور
تصویر چشمه هور
کنایه از خورشید، چشمۀ آفتاب، چشمۀ آتش فشان، چشمۀ خاوری، چشمۀ روز، چشمۀ روشن، چشمۀ سیماب، چشمۀ سیماب ریز، چشمۀ گرم، چشمۀ نور، چشمۀ نوربخش، آیینۀ آسمان، آیینۀ چرخ، آیینۀ خاوری، بانوی مشرق، بور بیجاده رنگ، تابۀ زر، خسرو سیّارگان، خسرو مشرق، زورق زرّین، سیماب آتشین، شهسوار فلک، عروس چرخ، نیّر اعظم، شیرسوار فلک، باشۀ فلک، شاهد روز، شهسوار سپهر، شهسوار گردون، صدف فلک، صدف روز، صدف آتشین، عروس خاوری، عروس روز، عروس فلک، غضبان فلک، یاقوت زرد، زرّین ترنج، زرّین کاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشمه سار
تصویر چشمه سار
زمینی که در آن چشمۀ بسیار باشد، چشمهزار، چشمه، برای مثال پدید آمد چو مینو مرغزاری / در او چون آب حیوان چشمه ساری (نظامی۲ - ۱۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
(غُ وَ)
آبی است مربنی کلب را. (منتهی الارب). آبی است متعلق به ’کلب’ که در زمین سماوه میان عراق و شام قرار دارد، و بقولی آبی است میان عقبه و قاع در راه مکه که در آن برکه ای و قبه هایی است متعلق به ام جعفر، و به زبیدیه معروف است. (از معجم البلدان). رجوع به منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا
(چِ مَ / مِ)
دهی از دهستان ولدیان بخش حومه شهرستان خوی که در 15 هزارگزی شمال خاوری خوی و 2 هزارگزی جنوب راه شوسۀ مرند به خوی واقع است دامنه ایست معتدل و 198 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جوراب بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ)
زمینی را گویند که همه جای آن چشمه داشته باشد. (برهان). بمعنی جائیست که چشمۀ بسیار باشد. (انجمن آرا). مرادف چشمه زار. (از آنندراج). جائی که در آن چشمه های بسیار بود. (ناظم الاطباء). هر جا که چشمۀ آب بسیار دارد. چشمه زار:
بنزدیکی چشمه ساری رسید
هم آب روان دید و هم سایه دید.
فردوسی.
بشد بر پی اسب تا چشمه سار
مر او را بدید اندر آن مرغزار.
فردوسی.
دوم روز نزدیکی چشمه سار
رسیدند زی پهلوان سوار.
اسدی.
گفت شادم کز درخت و چشمه سار
دیده را جای تماشا دیده ام.
خاقانی.
دو زیرک خوانده ام کاندر دیاری
رسیدند از قضا بر چشمه ساری.
نظامی.
گشادند سفره بر آن چشمه سار
که چشمه کند خورد را خوشگوار.
نظامی.
گرد لبت بنفشه از آن تازه و تر است
کآب حیات میخورد از چشمه سار حسن.
حافظ.
رجوع به چشمه زار شود.
، چشمۀ آب. چشمه. سرچشمه:
پدید آمد چو مینو مرغزاری
در او چون آب حیوان چشمه ساری.
نظامی.
در آب چشمه سار آن شکر ناب
ز بهر میهمان میساخت جلاب.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع کوهستان بلوک زرند کرمان است و سیزده خانواده رعیت دارد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 234)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ یِ)
چشمه ای است در قهستان که آب آن را بجهت دفع ملخ به اطراف و جوانب برند. (برهان). چشمه ای است که آب از برای دفع ملخ میبرند و سار بسیار بدنبال آن آب بهر کجا که قصد ریختن آن آب کرده اند میروند و ملخان را بمنقار میکشند و تمام شوند و نوشته اند که بتجربه رسیده است. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ یِ)
کنایه از خورشید و آفتاب. چشمۀ نوربخش، کنایه از روشنایی خورشید. کنایه از خور و مهر و آفتاب:
چشمۀ نور منا خاک چه مأواگه تست
که فدای سر خاک تو پدر باد پدر.
خاقانی.
رجوع به چشمۀ نوربخش شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ یِ)
آفتاب. (ناظم الاطباء). کنایه از خورشید و نور آن. چشمۀ نور:
نور گیتی فروز و چشمۀ هور
زشت باشد به چشم موشک کور.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سُ)
دهی است از بخش جوار شهرستان ایلام. که در 14هزارگزی شمال باختری جوار و 14 هزارگزی باختر راه شوسۀ ایلام به شاه آباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 70 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی قالی بافی و راهش مالرو است. اهالی این آبادی چادرنشینند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَمَ سُ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع بافت به زنجان کرمان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235). ده مرکزی دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان است که در 40 هزارگزی جنوب خاوری مشیز بر سر راه مالرو مشیز بقلعه عسکر واقع شده. کوهستانی سردسیر است و 530 تن سکنه دارد، آبش از قنات. محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سَ)
دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسه شهرستان خرم آباد که در 13 هزارگزی جنوب باختری اشتر، کنار راه شوسۀ خرم آباد به اشتر واقع است. تپه ماهوری و سردسیر است و 180 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، حبوبات، لبنیات و پشم، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین از طایفۀحسنوند میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
دهی است جزء دهستان فمرود بخش حومه شهرستان قم که در 60 هزارگزی شمال قم و 8 هزارگزی خاوری راه شوسۀ قم به تهران واقع است و 50 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ لب شور. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت، شترداری و هیزم کشی و راهش مالرو است. اهالی این آبادی از طایفۀشاهسون می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ رِ)
دهی است از دهستان پیرتاج شهرستان بیجار که در 24 هزارگزی خاور بیجار و 12 هزارگزی جنوب شوسۀ بیجار به زنجان واقع است. تپه ماهوری و سردسیر است و 430 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، لبنیات و انگور، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان قالیچه بافی و راهش مالرو است ولی در تابستان از طریق تخت اتومبیل هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ یِ خوَرْ / خُر)
آفتاب. (ناظم الاطباء). قرص خورشید. خورشید:
بفسرد چون نمک ز چشمۀ خور
چشمۀ خور ز آذر تیغش.
خاقانی.
نور گیتی فروز چشمۀ خور
زشت باشد بچشم موشک کور.
سعدی.
بگفت آنچه دانست و شایسته گفت
بگل چشمۀ خور نشاید نهفت.
سعدی.
رجوع به چشمۀخورشید شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سُ)
ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان که در 70 هزارگزی شمال کرمان و 2 هزارگزی باختر راه فرعی راور به چترود واقع است و 30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ طَ بَ)
دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد که در 9 هزارگزی شمال باختر اسفراین و 17هزارگزی جنوب راه شوسۀ عمومی بجنورد به شقان واقع است. جلگه و سردسیر است و 28 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، بنشن، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع ناحیۀ فشاررود قاینات وخالی از سکنه است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 236)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ یِ زَ)
چشم سوزن را گویند. (انجمن آرا). کنایه از سوراخ سوزن است. (آنندراج). سم الخیاط:
این جهان با دل تو تنگ تر است
از دل مور و چشمۀ سوزن.
فرخی.
تا پیل چو یک فریشم پیله
اندر نشود بچشمۀ سوزن
شاها توبزیر فر یزدان مان
بدخواه تو زیر دست آهرمن.
عسجدی.
چشمۀ سوزن محیط بحر نتواند شدن
در دل تنگم محیط بحرچون گنجیده است.
صائب (از آنندراج).
و رجوع به چشم سوزن شود، کنایه از نهایت تنگی. (برهان). بمعنی تنگی نیز آمده. (انجمن آرا) : سوراخی به تنگی چشمۀ سوزن، تنگ چشمی باشد. (برهان). کنایه از تنگ چشمی و تنگ نظری. و رجوع به چشم سوزن شود، باصطلاح لوطیان کنایه از فرج است. (از آنندراج) :
مستور گلی که پرده اش دامن تست
لب تشنه بسان چشمۀ سوزن تست.
هر لحظه شکفتن و دگر غنچه شدن
رسمی است که مخصوص گل گلشن تست.
شفائی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’یکی از محل های سرابی تویسرکان و متصل به اراضی شهر است که اهالی شهر قطعه قطعه آن را خریده مالک شده و محل زراعت خود قرار داده اند این آبادی از جهت آب و زمین بسیار مرغوبست و هر یک هزار ذرع آن از ده تا پانزده تومان خرید و فروش میشود’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سَ)
دهی است از دهستان سیاه منصور بخش مرکزی شهرستان شاه آباد که در 28 هزارگزی جنوب خاوری شاه آباد و 5 هزارگزی جنوب چقاجنگه واقع است. دشت و سردسیر است و 380 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات دیم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه فرعی به شاه آباد از طریق کار خانه قند دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع مؤمن آباد قاینات است که قدیم النسق و بلاسکنه میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سُ لا)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع بلوک کوهپایۀ کرمان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَسا)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند که در 54 هزارگزی شمال باختری خوسف واقع است. جلگه و گرمسیر است و 257 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ یِ وَ)
کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان). کنایه از آفتاب باشد. (انجمن آرا). آفتاب. (ناظم الاطباء). مرادف چشمۀ خورشید و چشمۀ خور و چشمۀ سیماب ریز:
سنان سکندر در آن داوری
سبق برد بر چشمۀ خاوری.
نظامی.
رجوع به چشمۀ خورشید شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ یِ سا)
چشمه ای که از زدن عصای موسی جاری شد. (آنندراج) :
رود مصر و چشمۀ موسی براه قدس نیست
وقت رفتن ترس از آلایش دامن مکن.
نظیری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
ده کوچکی است از دهستان دلفارد بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که در 75 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه واقع بر سر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه واقع است و11 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
نام کوهی و ناحیتی به هرسین
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
آبی است بحجاز و آن را سدیرۀ بها هم گفته اند. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ زَ رَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’مزرعه ای است اربابی مشهور به کنداب که متعلق بخوانین شاملو است. این آبادی در سمت شرقی ملایر و در دامنۀ کوه واقع شده، قنات مختصری دارد و اغلب زراعتش دیمی است. در بهار هوایی خوش و باصفا دارد دارای مرتعی بسیار خوب است. تازه باغهایی در آن احداث کرده و اشجاری نشانده اند، در زمستان از کثرت برف و شدت سرما عبور از این محل مشکل است وفاصله این آبادی تا شهر دولت شش فرسنگ میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 233). و در فرهنگ جغرافیایی آمده است: دهی است از دهستان کمازان شهرستان ملایر که در 42 هزارگزی جنوب خاوری شهر ملایر و یک هزارگزی شمال راه شوسۀ ملایر به اراک واقع است. کوهستانی و معتدل است و 240 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات وصیفی. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان قالیبافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشمه سار
تصویر چشمه سار
زمینی که در آن چشمه بسیار باشد، سرچشمه (آب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشته خوری
تصویر چشته خوری
عمل و حالت چشته خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشمه سار
تصویر چشمه سار
زمینی که در آن چشمه بسیار باشد، سرچشمه
فرهنگ فارسی معین